محل تبلیغات شما

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو داداشی” صدا می کرد .به اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه.
اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست. من جزومو بهش دادم.
بهم گفت:
”متشکرم”.
میخوام بهش بگم، میخوام که بدونه، من نمی خوام فقط داداشی” باشم. 
من عاشقشم. 
اما… من خیلی خجالتی هستم … علتش رو نمیدونم.
تلفن زنگ زد.
خودش بود . 
گریه می کرد. 
دوستش قلبش رو شکسته بود. 
از من خواست که برم پیشش. 
نمیخواست تنها باشه. 
من هم اینکار رو کردم.

 

[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید .]

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها